پاییز را در تابستون نفس میکشم...خدا میدانست انقدر مشتاق بارانیم؟!

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    بوی خاک می آید...

    صدای ریز باران می آید...

    بوی باران و خاک باهم...

    صدای جیغ جیغ بچه ها در پارک کوچک روبروی پنجره اتاقم از انرژی و لبخند سرشارم میکند....

    ...دلم میخواهد از زیر پتو بلند شوم بارونی مشکی ام را بپوشم کتونی هایم را بدست بگیرم و شالم را آزاد رو سرم بندازم بدون اینکه ظاهرم را در آینه قدی  نگاه کنم بروم و روی پیاده رو بدوم...

     تو تاریکی بدوم 

    خیس بشوم و صدای شرشر ماشین ها هم مرا از این همه ارامش و حس و حالِ خوب بیرون نکشد...بوی خاااک می آید...دیوونه میشوم...از بوی آن ادکلن لنتی اش هم که قبلا اسمش را در پست هایم میگفتم و الان یادم نیست هم خوشبوتر است....دلم همه این هارا میخواد اما همچنان با صدای شرشره بارون سعی میکنم بخوابم و خودم را در جایِ همیشگی ام در بام تهرانم جان تصور میکنم فکر میکنم؛

     الان کی آنجا، جایه من نشسته است...ته ته تهِ بام...نزدیک تلکابینها... روی لبه ی پرتگاه مانند...کی به چراغ ها خیره شده و از جهان دور شده است... کی به آسمان و اشک هایش نزدیک است و کی بوی خاک و کاج های بارون خورده را به جان میخرد .... کی پاهایش را بالا پایین میکند و کی مامانش با دلهره میگوید دختر جان پاشو بیا اینور ...کی آنجاست الان جایِ من و کی برای این آرامش میمیرد!

    سحـــــــــــــــــــر کـــــــــــتلــــــــــــــــــــــتـــــیــــان:)))...
    ما را در سایت سحـــــــــــــــــــر کـــــــــــتلــــــــــــــــــــــتـــــیــــان:))) دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : csusa11447 بازدید : 161 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 21:33