بازم التماسِ دعا!

نزدیک سه ساله من و محیا دوستیم و بعدش به واسطه ی محیا با هانیه دوست شدم و همش سه تایی با همیم،محیا که هیچی ولی من و هانیه هیچکودوم اصلا اهل رفیق داشتن و اینجور چیزا نبودیم،هانیه اما سال بعد یعنی دقیقا از خرداد ماهِ پارسال تبدیل شد یه هانیه ی دیگه،اینستاگرام و تلگرام و چت با یه پسر و چارتا حرف عاشقانه خرش کرد و از تابستون تا الان با یه نفر به اسم مرتضی دوست شده،شما نمیدونید چقدددددرررررر من و حتی محیا وفتی با ذوق میگفت قرااار گذاشتیم،دیدمش واسم گل خرید بهم اینو گفت،یه عالمه سرزنشش کردیم که خرنشووووو هانیه تروخدااااا حماقت نکن،این قرارا زیاد شد و شد،من انقددددر میگفتم هانیه به ایندت فک کن،همش ایه یس میخوندم،فایده نداشت من و محیا کلا بیخیال شدیم ولی گفتیم حق نداری دیگه کلامی درباره این موضوع باهامون حرف بزنی،هرچند محیا هم دوستش فامیلشونه ولی اوضاعش خیلی بهتر از هانیه اس،منم که بینشون با کسی نیستم اینا همش به کنار،مسعله اینه هانیه از اینکه خانوادش گیر میدن بهش و تنها بیرون نرو و فلان خسته شده به قول خودش و میخواد فرال کنه از خونه!!!!!!!!!!ینی اصلا نمیفهمیدم چی میگه هنگِ هنگِ هنگ!دو هفتس دارم رو مخش میرم هانیه انقد خرنشو،حتی پسره ام میگه ول نکن خانوادتو،باورتون نمیشه من و محیا چقدددددررررر این وسط باگریه با دعوا با بغض با داد با مهربونی با ملایمت با تهدید که به میگیم به خانوادت رو مغزش کار کردیم و حتی اب از اب تکون نخورد و فک زدن ما کشک،امروزم غایب بود،سر دعواش واسه همین ماجراها با مامانشم نیومد امتحان زیست و بده!!!!هروقتم میبینیمش چشماش از گررریه پف کرده است و میزنه زیر گریه که من میرم بالاخره فرار میکنم،کاش حتی دشمنمم هیچوقت این مدلی نبینم،دیگه کاری بهش ندارم ظاهرا و گیر نمیدم و روضه نمیخونم خودم و میزنم به بیخیالی حتی اون روز انقدر ناراحت بودم غزل اومد تو کلاسمون سوغاتیشو دادم ولی اصلا دیگه دل و دماغ نداشتم باهاش حرف بزنم ناراااااحت شد الانم سرسینگینه باید از دلش درارم!از این وضع هانیه واقعا دیگه حوصله ندارم فکرم درگیره استرس دارم،محیا بدتر از من،،،کاری جز دعا نمیتونم بکنم،چون به کسی نمیتونم این حرفارو بزنم گفتم اینجا بگم از شمام بخوام دعا کنید یکم دست از احمق بازیاش برداره!

تو این روزای شلوووغ پلوغ و درسای زیاد بد قول شدم نتونستم پستارو بزارم،ولی میزارم سرفرصت...

خیلی دعا کنید،خب؟