محتاج دوتا بال،دلتنگ...

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    یاداور اینستاگرام میگه ۳۶۵روز گذشته از اون یکشنبه ی تباه و سیاه..

    ازون لحظه ی نکبت باری که گفتی "تموم شد"

    وویس دادم،پی ام دادم و پشت هم گفتم چی تموم شد..

    باورم نمیشد..

    ما خیلی امید داشتیم که بهمون برش گردونی،من رو همین حساب کل اون یک ماه قبل و به محیا دلداری میدادم...

    خوب یادمه..

    شام مرغ داشتیم،خونه ساکت بود،سه تایی سکوت کرده بودیم،غذا ماسید،تحملم تموم شد وقتی که داشتی دیس برنج و خالی میکردی تو قابلمه با بغض گفتی "امشب بدون درد میخوابه"

    بدنم یخ کرد،مور مورم شد،بغض تو گلوم سنگ شد،هوا خفه تر شد،باریدم...از ته دل...تو صفحه چت محیا بودم،نگران محیا بودم...محیا...بعد مریم چیشد محیا....چیشد روزا...چیشد زندگی....بعدش چقد تو خوشحالیا از ته دل خوشحال بودیم‌؟دوری ..

    دوری خیلی درد بدیه...لاقل واسه من و تو،واسه تو و مریم،من و تویی که اراده میکردیم کنار هم بوریم،مریم که قرار بود مرخص شه بریم بیرون،میخواستم بیام،بگم از ته ته ته ته دلم،دلتنگم،دلتنگ روزای خوبمونم،دلتنگ روزاییم که خنده و گریمون پیش هم بود،دعوا داشتیم ولی تهش اشتی بود ،من...دلتنگ ترینم،حس میکنم تا دو هفته ی دیگه دووم نیارم،دو تا بال دربیارم و بیام پیشت،هوا خفه است تو شهر غریب...هوا خفست..من اینجا تنهام...دو تا بال برای فرار..لطفا:)

    سحـــــــــــــــــــر کـــــــــــتلــــــــــــــــــــــتـــــیــــان:)))...
    ما را در سایت سحـــــــــــــــــــر کـــــــــــتلــــــــــــــــــــــتـــــیــــان:))) دنبال می کنید

    برچسب : نویسنده : csusa11447 بازدید : 168 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 15:36