اگر سه ی صبح منتشرش نمیکرد از قافله عقب می افتاد:)

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

    امکانات وب

    امروز....از صب میگفتم نه نه روزم نباید خراب شه....امروز یه روزه خییییلی خوبه که نباید خراب شه....اتاقمو انگار هفت هشتا نارنجک زدن...همیشه ی خدا نامرتبه تمیزیش فقط وقتاییه که مهمون داریم هههه....بلند شدم مرتب کردم همه جارو یه ماگ نسکافه درست کردم....نشستم مث آدم ریاضی خوندم...لگاریتمو بستم تا حدودی....تا فصل پنج ریاضی یازدهم و نگم معلمه چیکارمون کرد...از حالا  فقط تست و  سوال و کوفت و زهرمار ریخته تو سرمون...میگیم مگه جنگه؟میگه از جنگ فراتر.....اصولا روزایی که درس میخونم باید خیلی خوشال باشم...امروز نبودم...چون  فقط واسه رفع بی حوصلگی نشستم پای درس....دروغ نگم لگاریتم و دوس دارم ولی خب ادمی نیستم ک واسه دوس داشتن درس بخونم...خرخونی درونم میگه از اول مهر بی حوصله ی درونم میگه الان!!!!خلاصه که زیستم خوندم....پشتیبانم زنگ زد گف چرا درس ایکستو منفی زدی عزیزم؟عزیزمش یه لحن خیلی بدی داشت....گفتم واسه خنده هاهاها بتوچِ:///// کرم دارم اخه منفی بزنم خب شده دیگه ایش با اون صدای نازکت.....بعدش از فرط سردرد ولو بودم رو مبل و فیلم دیدم بعدشم بزز حس بی حوصله ی درونم لگد زد بدو درس:////خییییلیییییی حس بدیه ینی اصلا حسش نیست از روی اجبار بشینی بخونی یه جاهایی دیگه به حدی گاف میدادم که دو تا لگارییتم  هم مبنا و هم توان یه حرکتی میزدم روش هنگ میکردم قانون جدید می ساختم هههه سرکلاس معلمه فقط اینشکلی نگام کرد:/چییه خببببببب دوس داشتم وقتی بینشون منهاعه لگاریتمامو ضرب کنم دوس داشتمممممم هاهاها:))))....خلاصه ک خسته کننده ترین روز ساااااال رو گذروندم....انقد ک حتی حوصله نداشتم برم واس خودم چایی  چیزی بریزم درین حدا...بعد یکم عصاب خوردی پیش اومد....مامانم میگه میریم مسافرت چن روز اینده....مثلا اگه من سحره پارسال بودم میگفتم واااای چ خوب اخجون و اینا...امسال ولی فرق داره....من چسبیدم ب درس و درس و درس هرچقدرم سخت دوس دارم هروقت کلاسام تموم شد با خیال رااااحت برم مسافرت و واقعا خستگی در کنم اینجوری همش استرس دارم.....بعد میخواست منو  از سرش وا کنه گف خصوصی میگیرم واست.....من کلاااااااا تو عمرم کلاس خصوصی نداشتم:////بعدم مساله اصن عقب افتادن نیس واقعا اینا بهونس دلم نمیخواد برم....از یه طرفم دوس دارم برم ببینم خونمون چ شکلی شده....عکساش که ادمو وسوسه میکرد همین الان پاشه بره ولی چیزی  که مهمتره واسم همین درسمه....میگم ادم یه کاریو شروع میکنه تمومش کنه بره پی کارش....هی کار و نگه نداره دقیقا نمیخوام کلاسام ناقص بمونن خیییییلی وقتم پای کلاس رفت حداقل مفیده مفید باشه مسافرت و خوشگذرونی همیشه هست...بعد خره درونم گف خاک برسرت کنم حالا انقد فلسفی نباش اینبارو من صوبت میکنم دیگه تورو هیجا نبرن ادم شی:/خیلی بی اددب شده:)))))همینا دیگه اصلا این مرداد خییلی با نامردی تمام گذشت...اینجوری که بیخ گلوم و گرفته بود میگفت نفس بکش لنتی:/دریین حد.....!








    پ.ن1:این پست و من 2مرداد نوشته بودم و پابلیش نکرده بودم:/پنج شش تا پست دیگه ام همینجوری ویرایش نشده مونده تو پیش نویسا...فقط یه بلاگر درک میکنه ینی چیییییییی این پیش نویسای لنتی:)




    پ.ن2:من مسافرت و رفتم و چهارجلسه از ریاضی و عقب افتادم...فعلا حس کلاس خصوصی نیست... معلمم هم تایمش پره...همونجوری شد که مامانم خواسته بود ینی هیچوقت اون چیزی که من خواستم نشد:///




    پ.ن3:روز به روز داریم نزدیک تر میشیم یه اول مهر...چقدر زود داره میگذره این روزای اخر اخه:(




    پ.ن4:یکی نیست بم بگه الان وقت پست گذاشتنه اخههههه برو بخواااااب://




    پ.ن5:صوبتی نمیمونه روزای اخرو سعی میکنم زیاد پست بذارم شمام زیادتر بیاین پنلاتون همین دیگه شبتون اروم:)

    سحـــــــــــــــــــر کـــــــــــتلــــــــــــــــــــــتـــــیــــان:)))...
    ما را در سایت سحـــــــــــــــــــر کـــــــــــتلــــــــــــــــــــــتـــــیــــان:))) دنبال می کنید

    برچسب : منتشرش,نمیکرد,قافله,افتاد, نویسنده : csusa11447 بازدید : 168 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 16:14